سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس جویای حکمت است، باید خاندان مرا دوست بدارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
این نجوای شبانه من است
 
چقدر برای دینت قدم برمیداری؟(ادامه مطلب قبلی)

یا صابر

 
یوقتایی به این فکر کن که چقدر از زبانت در راه دین استفاده کردی....
چقدر خودتو آدم حساب کردی


همین حجاب تو امر به معروف میکند.....

یا نه همیشه یه گوشه نشستی ،میشینی از دور نظاره گری وفکر میکنی دین خدا همینجوری خودش گسترش پیدا میکنه وتو هیچ وظیفه ای در قبالش نداری.

اینها چیز هایی اند که از استاد عزیزی یاد گرفتم

جهاد بازبان و این که چقدر به متدینین با زبانت کمک کردی تو پست قبلی یه نمونش رو براتون نوشتم همونجایی که گفتم اگه جای مردم بودین چه میکردین ...اینجا همون جاییکه جهاد میخواد.....

اساسش اینه که خودت رو آدم حساب کنی وغعال باشی وحق رو بگی....

خیلی باید مراقب بود تا زبانمون به حرفی نچرخه که در جبهه مخالف قرار بگیریم حتی ماخاسته ودفاعی نشه از فرد بی دین...

ابزار هدایت چیه...این که با اون طرف همراهی نکنی...

یعنی چی؟

یعنی کسی که بر علیه دین داره یکارایی میکنه با کوچیکترین حرکات هم همراهیش نکنی حتی به یک اشاره....

وحداقل ترین کار اینه که با ایما واشاره نشون بدی که طرف حق هستی...مثل همون لحظه که اون توهین هارو ا زاون مردک شنیدی بر علیه حجاب اون خانوم اگه جرات هم نداری دخالت کنی حداقل به نگاهت وسرت نشون بده که از رفتار وناحقی اون بی دین متنفری.....
یچی باب شده(از باور های غلط دینی )که می گویند من در حدی نیستم که کسیو از منکری نهی کنم ولی اینجور نیست اگه هر کدوممون این فکر رو کنیم دیگه کی از دین دفاع کنه واین جوری کم کم جامعه رو به فساد وبی بند وباری خواهد رفت....باید به نفع اسلام قدم برداشت ...

فکر کنیم ببینیم چجور میتونیم دینمون رو گسترش بدیم....اسلام حقه وبا عث نجات بشریت باید براش تلاش کرد ولی چگونه؟ بشین فکر کن ببین چجوری میتونی دراین راه قدم برداری

وقتی مومنین تو جامعه منفعل باشند باعث ضربه به دین میشه

هیچ وقت برای گناهکار سکوت نکنیم اگه میخوایم تو دسته بی دین ها نباشیم.کمترین حالت اینه : حداقل به قلب از اون رفتار تنفر داشته باشی....

یوقتایی دیدم که تو گلزار شهدا ینفر به خانوم بیحجابی تذکر میده واون خانوم شروع میکنه به گفتن به تو ربطی نداره من دلم میخواد وازین حرفا وافراد مومن میرند اونشخص تذکر دهنده رو میکشونند کنار که بیخیال ولش کن وازین حرفا... همین جا انگاری یه قدم به عقب گذاشتیم چون اون زن باورش میشه که کسی حق دخالت در امربی حجابیش رو نداره ..البته نهی از منکر وامر به معروف هم روش های خودش رو داره ها.....

خلاصه این که تا جاییکه در توان داریم منفعل نباشیم...اینارو اول برای خودم نوشتم شاید یاد بگیرم...

وانشالله جامعه ای داشته باشیم سرشار از ایمان

چند روز پیش از سر کار برمیگشتم خونه پسر جوونی که ظاهری آراسته وامروزی داشت با ماشین206 مسافر سوار میکرد...من هم سوار شدم...تو ماشین نواری گذاشته بود که شخصی صحبت میکرد مثل داستان گفتن....

یکم دقت کردم حس کردم خیلی حس خوبی داره..در مورد افرینش ومعاد ومرگ...یکم بیشترعمیق شدم دیدم میگه خطبه فلان شماره .... حدس زدم نهج البلاغه است ....چیزی توجهم رو جلب کرد این بود که

این آقا خواسته یا ناخواسته نهج البلاغه رو ترویج میداد ..با شیوه ای کاملا نوین که هر کی سوار ماشین میشد بالا اجبار گوش میداد....برام جالب بود که خود این آقا بر عکس بقیه جوونا که ماشینشون پر از اهنگ های  درب داغونه  اینقدر با علاقه به این نوار گوش میداد...در دنیای جدید شیوه های جدید هم خیلی موثرند ...مثل اون کسی که رستوران یا کافی شاپ زد وفقط محجبه راه میداد ویا حتی برای محجبه ها تخفیف ویژه قائلند.... این همون قدم هایی اند که برای ترویج دین بر میداریم....امیدوارم ما هم بتونیم...

راستی تا یادم نرفته دوره جدید کلاس مجرد های آقای شهاب مرادی ثبت نام جدید داره برای دوستانی که دفعه قبل نتونستند ثبت نام کنند لینک رو براتون میزارم

 

 http://www.shahab-moradi.ir/akobook/viewtype,0/Itemid,34/id,88511

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/16:: 6:59 عصر     |     () نظر
 
دخترک چادرش را مرتب کرد کمی خودش رو کنار کشید تا تن مرد نامحرم..

یا رئوف

سکانس اول:

دخترک چادرش را مرتب کرد وکمی خودش رو کنار کشید تا تن مرد نامحرمی که از قصد با طعنه از کنارش رد میشد به او نخورد....

سکانس دوم:

طلبه ای که تازه معمم شده بود برای خرید مایحتاج منزل به فروشگاهی در مرکز شهر داخل شد.....

ادامه اول:

مرد نامحرم با وقاحت تمام به سمت دخترک نگاه کرد وبا طعنه گفت: چیه فکر کردی خیلی خوشگلی یا خیلی خوشتیپی خودتو میکشی کنار ....آدم عارش میاد بهت نگاه کنه چه برسه به......

دورتادور پر بود از آدم های مختلف .........

ادامه دوم :
طلبه جوان از دور شاهد مزاحمت پسر لاابالی در داخل فروشگاه به خانوم جوان بزک کرده ای بود که وقاحت رو از حد گذرونده بو د...... دور تا دور پر بود از آدم های مختلف......

اول:

دخترک نگاه سنگینی همراه با چشم غره به مرد کرد و گفت : خدا هدایتت کنه.....

مرد که منتظر این لحظه بود ....دهانش را باز کرد و هر آنچه که شایسته خودش و خانواده اش بود نثار دخترک کرد........

همه آدمهای دور ور  ..بر وبر فقط نگاه میکردند.........

دوم: طلبه جوان به سمت پسرک راهش را کج کرد وگفت : برو آقا مگر خودت ناموس نداری؟

پسرک  تا ظاهر طلبه جوان را دید  گفت: تو خفه شو خودت از همه بدتری به تو چه ربطی داره که نخود هر آشی میشی ...نه فقط تو بلکه امثا ل تو باعث شدند که من جوون نتونیم زندگی کنیم  اون جور که دوس داریم....و هزار تا چیز دیگه بار طلبه جوان کرد ....دخترک فقط نگاه میکرد......وآدم های دور بر یا سکوت کرده بودند ..یا پچ پچ میکردند که راس میگه دیگه....یا با سر تایید میکردند!

حال تو خودت رو لحظه ای بگذار جای آدم های دور وبر  .. دروغ نگو ! واقعیت رو میخوام ...اگر تو جزئی از اون آدم های اطراف بود ..جزو کدوم دسته میشدی؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/6:: 10:27 عصر     |     () نظر
 
معرفتی که یه عمر از دست رفته ودر این شبها .............

یا رئوف

 

 

فکر عشق آتش غم بر دل حافظ زد وسوخت ...یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد....

شبهای قدر شبهای عشق بازیست ......باید فاصله ات با معشوق رو کم کنی

تا میتونی خودتو لوس کن

چه کسی غمخوار تر از خداست

این چه سریست که سبکترین احساس عمرت در این شبهاست......

وچه رازی دارد در پس پرده غیب که ما بیخبران در پی حاجات خویش سرگردانیم....

شاید حاجت همین باشد وما بیخبریم

حاجت ؟؟؟

آری همان معرفتی که یه عمر از دست رفته ودر این شبها شاید به یقینم برساند.....

من چه حاجت دارم در این دنیا جز او

چرا که او همه حاجات مرا میداند و به خوب وبد من آگاه است

این چه شبی است که نسیم خنکش روح نواز من وتوست....

.چه در مسجد باشی چه در کنج اتاقت به تمنای وصالش گاه وبیگاه ناله سر بدهی

 و بر حال زار خویش گریه کنی..............

حاجت یعنی :

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا .. کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

حاجت یعنی:

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست.. در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

این چنین است که :
کار خود ار به خدا وابگذاری حافظ .. ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

بی جهت نیست که حافظ همه درد خویش را فراق یار میداند

وچه بر سر حافظ گذشته که چنین پر تب وتاب میخواند....

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.... وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/   آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال./.که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب./مستحق بودم و این‌ها به زکاتم داد

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد/   اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود /که ز بند غم ایام نجاتم دادند

شاید این بیت حافظ حسن ختام حرفهایم باشد:

 

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس .. دربند آن مباش که نشنید یا شنید.....

پی نوشت: خیلی التماس دعا

 

 

 

 


کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....

نوشته شده توسط رز 90/5/28:: 1:0 عصر     |     () نظر
 
هزار الله اکبر به این خدا.......

یا ذوالجلال والاکرام

 

آیا جهان پس از مرگ را باور نداری؟ فکر میکنی به خاطر ذهن محدودت ،نامحدودی جهان  دروغه؟

زمانی که به این تصویر میکروسکوپی که از ترک یک فلز گرفته شده عمیق نگاه کردم پی بردم همه چیز اونی نیست که من به چشم محدود خویش میبینم !!!

ببین اون چیزی که در چشم ما اندازه یه تار مودیده میشه تا چه اندازه وسیع و پر از رنگ و رازه ......

مَثل ما آدم ها هم نسبت به جهان دیگر مثل نگاه ما به همین ترک فلزه ......

اگه چیزی رو به چشمت نمیبینی دلیل نداره که وجود نداشته باشه.....

تازه میفهمم که چرا خدا مارو اشرف مخلوقات نام نهاده.....

پرده ها کنار برند چه چیز هایی که دیدنیست وما فقط تا نوک بینی خودمون رو میبینیم...

 

هزار الله اکبر به این خدا

 

 پی نوشت :در این تصویر یک ترک کوچک به شکل یک دره عمیق دیده می‌شود، این تصویر رتبه اول را در رقابت عکاسی میکروسکوپی FEI به دست آورده است


کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....

نوشته شده توسط رز 90/5/20:: 12:32 عصر     |     () نظر
 
یک شمع نذر این دلم کنید.....

یا لطیف

یواش یواش احساسم را قورت میدهم.....

ولی با تلنگری در دلم شیطنت میکند

میخواهم بالا بیارمش....

ولی......

 گریه هایم شدند عادت .....

باز هم اشکهایم مسکن اند.....

مسکن دل واحساس آشوبم.....

یک شمع نذر این دلم کنید.......

نگران نباش هذیون نوشته هایم گاه گاهی بر ورق خود نمایی میکند.....


کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....

نوشته شده توسط رز 90/5/20:: 1:51 صبح     |     () نظر
 
چشم چشم دو ابرو

 

یا رئوف

 

چشم چشم دو ابرو

دماغ ودهن یه گردو...


دو تا نگاه خسته

 یه گردن ودو گیسو....

 

یه قلب پاره پاره

امان ازین هیاهو.....

 

دو پای خسته در راه

یه راه بی انتها......


یه قایق و دو پارو

که میرود به هر سو

اتل متل توتوله

احوال دلت چجوره؟؟

 

دل که نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو....

روی سیاه ....واه واه واه

 

هیچ کس  با دل رفیق نبود

تنها توی اتاقش ...سجاده همدمش بود

گریه وزاری تو شبها کارش بود

خدای عالم شده بود سنگ صبورش

وهنوزم این دل ما اگه دل هست ...

......

اولطیفه او رئوفه ..............

...................

 


ریز نوشت: خدا رو در لحظه لحظه های زندگیت حسش کن....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/5/3:: 9:7 عصر     |     () نظر
 
مکارم اخلاق بخوان

 

یا رئوف

 خوب به خودت بنگر

خوب به خودت بنگر..........

به التهاب سینه ات...

به اسارتی که روحت را به یغما برده

ببین چگونه وجودت مسخر شده

چگونه روحت گرفتست

چشمهایت کبود شده اند رنگت پریده

نفست سخت بالا می آید.....

مکارم اخلاق بخوان

اللّهُمّ لَا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنّی إِلّا أَصْلَحْتَهَا، وَ لَا عَائِبَةً أُوَنّبُ بِهَا إِلّا حَسّنْتَهَا، وَ لَا أُکْرُومَةً فِیّ نَاقِصَةً إِلّا أَتْمَمْتَهَا.***

.

.

.

.

 

دنیا محل گذر است...

بگذر تا خدا از تو بگذرد....

 قصه وحکایت زندگی  ، حکایت بندگی و گذر وبخشش است.....

هر چه آزارت میدهد بگذار وبگذر....

مکارم اخلاق بخوان

 چشمهای خدا بر تو نظاره گر است

 

 

***  خدایا هیچ خوئى که بر من عیب شمرده شود باقى مگذار جز آنکه آن را اصلاح کنى و هیچ صفت نکوهیده‏اى را بجاى منه مگر آنکه آن را نکو سازى.

و هیچ خصلت کریمه ناقصى بر جاى مگذار، جز آنکه آن را کامل کنى


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/4/28:: 11:10 عصر     |     () نظر
 
عینک تقوا گران است......

یا لطیف

مولا ..تو خورشید بودی وما سالها به ماه می نگریستیم

خورشید هست وچشمهای من قدرت نگریستن ندارند ....چه کسی وجود خورشید را انکار خواهد کرد وقتی نور شدید است.....چشمها ناتوانند....

خورشید هست وچشم هایم قدرت نگریستن ندارند....

عینک تقوا گران است.

جیب من خالیست...

دیدن رخ خورشید بهای گرانی می خواهد...

سعیم بی حاصل است نه دروغ میگویم

سعیی وجود ندارد...

هر چند همیشه خورشید تابان است وجهان را روشن می سازد...

همه حرفم این است:گویند دیدن خورشید بدون عینک مخصوص به چشم ها آسیب می رساند...

مولا من میدانم که تو آن خورشیدی که اگر چشم هایم قادر به دیدن تو باشند بیشترین آسیب متوجه قلب من است...قلبم آتش خواهد گرفت


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/4/27:: 12:27 عصر     |     () نظر
 
مولا ....

یا رئوف

مولا جان....

این مولا مولا گفتن هایم را باور نکن!!.......

لبهایم دروغ میگویند!

مولا.....

لحظه ای باورم کن که غرق در گناهم وتو را بیاد نمی آورم که زنده ای وشاهد!......

 

استغفرالله ربی واتوب الیه........

 

میلادت مبارک مولای من!

میلاد امام رئوف رو به همه دوستان شیعه خودم تبریک میگمگل تقدیم شما


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/4/25:: 9:41 صبح     |     () نظر
 
گوی....قال...برد.... دی:

یا لطیف

قال رزگل رضوان الله تعالی علیه :پوزخند

بُرد با کسی است که در گرفتن دعای مردم بر حق خویش گوی سبقت را از دیگران برباید.....

توضیحش با شما.....

 


میلاد با سعادت آقا امام حسین علیه السلام رو خدمت همه دوستان گرامی تبریک عرض میکنم....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/4/14:: 12:39 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

این نجوای شبانه من است


رز
دعا کنید آدم بشم ووووعاقبت بخیر وبا عشق امام حسین از دنیا برم
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
عاشق آسمونی
این راه بی نهایت
یک نکته از هزاران
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
سرچشمه همه خوبیهـا مهـدی (عج) است
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
منطقه آزاد
نور
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
سیاه مشق های میم.صاد
شهید شلمچه
همای رحمت
ولایت دات کام
گلی از بهشت
مائــده الهی
کشکول
صاعقه
دید
ღஜღ
هدایت قرآنی
حقوق خانواده
بچه های خاکریز
پاورقی
Sea of Love
کوه های استوار
زندگی کاروانی
...صدا کن مرا
شهد
حضور،آماده پاسخگوئی به سؤالات و شبهات شما
...افسانه نیست
پری دریایی
**قافله نت**
داستان نویس
داستان زندگی من
دکتر علی حاجی ستوده
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
شاخه نبات
عمارگراف
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
من و تو
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
روانشناسی _ مطالب جالب
*ای غایب از نظر به خدا می سپارمت*
عشق بی انتها
بانوی آفتاب
***خانوم کوچولو***
میخ در
عصر احتمال
من هیچم
حدائق ذات بهجة
منطقه آزاد چابهار
آینده ی سبز
فانوس
دستان خالی
یک نکته از هزاران
حسن تنهاترین سردار دنیاست
گمبرون
مشکوه(مهمترین اتفاقات زندگی شخصی من!)
خانه ای که دیوار ندارد
کلاغ سیاه
همه چیز درمورد صلوات
منتظران دل شکسته
هدی
ترامیخوانم
استاذنا
شهدا برای ما حمدی بخوانید
اتش ودوزخ
عدالتخواه
چراحجاب
منتظر
سرداب
قافله شهدا
عقل نوشته های یک دانشجو
نوشته های یک ناظم
خاک بهشت
سایت شخصی رهبر بختیاری
یادداشت های یک طلبه
سید
چشم خدا
دست هنری اصفهانی
سایت مشاوره رایگان علوم پرستاری
وعده حتمی خدا
خانم کوچک وپلیدیهای مادرشوهر من
تینا
کافه ترانزیــــــــت
فــردا
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ